پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم

که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم

ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست

تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم

همه مرغان هم آواز پراکنده شدند

آه ازین باد بلاخیز که زد در چمنم

بی تو آری غزل سایه ندارد لطفی

باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم...

 

بخشی از شعر استاد هوشنگ ابتهاج در وصف استاد لطفی.

تار بی لطفی , دگر لطفی ندارد...

استاد لطفی هم از بین ما رفت چون دیگر یاران موافق خود...   دگر یاری  نیست که دوست شود و راهی بزند تا چون سایه آهی بزنیم... روحش شاد و راهش پر رهرو باد...

شرح حال...

و ما همچنان دوره میکنیم...

شب را ....

روز را....

هنوز را...



حتی بلندترین شبها هم به پایان می رسد...

 

به یلدا اندرم ای عشق، می دانی

سراغم را نمی گیری، نمی آیی...

بیا یک شب گذاری کن بر این خلوتگه تنها

ببین کز بیقراری ها، سخن با ماه میگویم...

(شعر از آوا مشکاتیان)

 

یلدای 1391 با استاد مشکاتیان عزیز

روحش شاد.

 

عشق در دل ماند و یار از دست رفت...

ostaddelnawaz.blogfa.com

31 شهریور سومین سالگرد در گذشت مردی بزرگ و انسانی مهربان ..موسیقیدان نامی کشور عزیزمان ..نوازنده توانا و بینظیر سنتور و سه تار...استاد پرویز مشکاتیان است ..

.مشکاتیان بزرگ به ظاهر از بین دوست دارانش رفت ولی نام و خاطره او تا ابد در خاطر علاقه مندان به هنر این سرزمین جاودان است ....اگر از مشکاتیان سنتورش را جدا کنی ..نوازنده ای توانا و چیره دست در سه تار است ..و اگر ساز را از او بگیری ؛آهنگ ساز و تصنیف ساز بی نظیر موسیقی ایرانیست ...اگر موسیقی را از او بگیری ؛ادیبی توانا و مسلط به ادبیات ایران بود که اهل فن از ذوق او در بیان بداهه شعر های گوناگون در شگفت بودند ...و اگر از شعر و موسیقی او را دور میکردی ..فیلسوفی بزرگ را میافتی که دارای جهان بینی خاصی بود که نزدیک به افکار نیچه و خیام بود ...در کنار تمامی اینها انسانی مهربان و صمیمی که در اولین برخورد انسان را شیفته خود میکرد ....

شاید سالهای سال طول بکشد تا مادر روزگار چنین نابغه ی را در دامن خود رشد دهد ...فراموش نکنیم در ۲۷ سالگی به مدت ۹۰ دقیقه در کنار استاد شجریان نشست و در یک اجرای زنده در سفارت ایتالیا به همراه زنده یاد فرهنگفر ... در چند دستگاه و گوشه بدون هیچگونه اشتباهی گردش کرد که حاصل ان اثر جاودان (بر استان جانان ) شد ..و به همین گونه در سالهای بعد کنسرت قاصدک ....

تسلیت مجدد به عزیز انش ..بزرگزادگان آوا و آیین عزیز...و به مادر مهربان و داغدیده او بانو مشکاتیان ..و به خانواده محترم استاد شجریان ...و به تمامی اهل هنر و دوستداران فرهنگ ایران عزیز 

..جاودان باد یاد و خاطر سرو آزاد ایران زمین..

نوروز مبارک

با سلام

نوروز:یادگار مهر کوروش.جام جمشید.تیر آرش.خون سهراب.رخش رستم.عشق بابک و ساز پرویز خجسته باد.


خسته ام استاد                              

سیاه ،چنگ ،دولا چنگ خسته ام استاد        چرا   نمی خورد   این  زنگ  خسته ام  استاد

خطوط  حامل و  درس و کلاس دانشگاه         دوباره   می کندم   هنگ   خسته ام  استاد

اجازه  ،   می شود  اینبار   زودتر   بروم          از   این  همه  نت  صد رنگ خسته ام استاد

دو ر،می فا،سل لا سی،دو،سی لا،سل فا،می ر دو  سیاه و چنگ ودو لاچنگ خسته ام استاد

چقدر   مغز   مرا  می خورد  صدا  اینجا          صدای دنگ و دی دنگ دنگ خسته ام استاد

هنوز    غرق   همین   فکر ها ی  مسخره ام

                                      ولی   نخورده   چرا   زنگ   خسته ام  استاد

بدرود

با دوست پریشانم و بی دوست پریشان...

پنبه زن...(شعری از پرویز عزیز)


دیم - دام - دام - دام


دیم - دام دام - دام

پنبه زن سازش را کوکیده بود

کس چه می داند

بی گمان از بهر مشتی نان

بهر طفلانش

لحظه های بیشمار

در گذر لولیده بود

یا برای پشته ای پنبه

به کنجی ، لحظه ها موئیده بود

من نمی دانستمش چیست آن دم در نگاهش

پنبه ها چون برف

باز می گشتند بر موی سیاهش

من ز ِ پشت پنجره صد بار

بوسیدم نگاه چو ماهش

با نوای آن کمان

من رفته بودم

تا به دور

تا نخستین ضربه هایی که نواخت

این مچ انسان تنها

تا به طور...


شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق      

خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند

هر خم از زلف پریشان تو زندان دلیست

تا نگویی که اسیران کمند تو، کمند...

بدرود     facebook.com/reza jorian                             

مهربان یار


مهربان یار  ببین حال دل زار

و  بزن تار  و  ز دل خار تو بردار 

و  بکن تار، جهان دل بیمارم

و نای نی خود را تو برون آر

و دمی با من دلداده به سر کن ....

سالروز میلاد زنده یاد استاد پرویز مشکاتیان

غزلی از شیخ اجل تقدیم به دوستان به مناسبت ۲۴ اردی بهشت سالروز تولد استاد مشکاتیان

ای یار جفا کرده ی پیوند بریده!
این بود وفا داری و عهد تو ندیده

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده ی یوسف ندریده

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه ی مجنون به لیلی نرسیده

در خواب گزیده لب شیرین گلندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده

بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده

مرغ دل صاحبنظران صید نکردی
الا به کمان مهره ی ابروی خمیده

میل ات به چه ماند؟ به خرامیدن طاووس
غمزت به نگه کردن آهوی رمیده

گر پای به در می نهم از نقطه ی شیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده

با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده

روی تو مبیناد دگر دیده ی سعدی
گر دیده به کس باز کند روی تو دیده…

.

.

.

.

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود

بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت

بدرود

به یاد دوستان

 

محو نگاه نافذ باران كه مي شوم

در گير و دار باد پريشان كه مي شوم

 

حتي سكوت پنجره هم شعر كاملي است

در امتداد كوچه غزل خوان كه مي شوم

 

سمت غروب شهر سر كوچه جنون

مجذوب رفت و آمد يك " آن " كه مي شوم

 

آوازهاي خاطره ام تازه مي شوند

آوازهاي گنگ خيابان كه مي شوم

 

محو نگاه نافذ باران شدن كم است

مبهوت بي قراري بوران كه مي شوم

 

مثل تمام پنجره ها گريه مي كنم

عين بهار شكل زمستان كه مي شوم...