گفتگوی قلم من...

فرهنگی ادبی.اجتماعی .ملی

گفتگوی قلم من...

فرهنگی ادبی.اجتماعی .ملی

زندگی نامه فردوسی

فردوسی
شاعر بزرگ ایرانی (329 –411 هجری)
ویرایش : مریم فودازی
 
«حکیم ابوالقاسم فردوسی» در سال 329 هجری در «طبران» طوس به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود که ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت. فردوسی در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش به دست می آورد، به کسی محتاج نبود؛ اما بتدریج، آن اموال را از دست داد و به تهیدستی گرفتار شد.
وی از همان زمان که به کسب علم و دانش می پرداخت، به خواندن داستان هم علاقه مند شد و به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید. همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر انداخت تا شاهنامه را به نظم در آورد. چنان که از گفته خود او  بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده و پس از یافتن نسخه اصلی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرده است. او در این باره می گوبد:
 بسی رنج بردم بدین سال سی                    
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند         
که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب     
ز باران و از تابش آفتاب
 
فردوسی در سال 370 یا 371، به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار، هم خود او ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم برخی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند، او را یاری می کردند. ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالها، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود، دچار فقر و تنگدستی شد.
اَلا ای برآورده چرخ بلند          چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی                      به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال               پراکنده شد مال و برگشت حال
 
فردوسی نیز مانند بابک سعی در بازگشت آیین زرتشت و زبان پارسی به ایران داشت. با این تفاوت که فردوسی قصد داشت با قلمش به مردم یادآوری کند که چه بودند و حال چه شدند. او توانست با قلم و سرشت زیبای خود، زبان پارسی را به مردم بازگرداند، اما به دلیل برخی از شعرهایش، مورد خشم خلیفه وقت قرار گرفت. فردوسی و بابک تلاش بسیاری کردند تا به ایرانیان، هویت راستین شان را یادآور شوند. فردوسی تا حدودی موفق بود و توانست با شاهنامه، زبان پارسی را به ایران زمین بازگرداند، ولی بابک نتوانست به هدفش برسد.
بر خلاف آنچه که مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را تنها به دلیل علاقه شخصی و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار، بتدریج ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاه بزرگی درآورد و با این تصور که سلطان محمود، قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت. اما سلطان محمود که بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی، به اشعار ستایش آمیز شاعران علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود، تشویق نکرد.
علت اینکه شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست. برخی گفته اند که به سبب بدگویی حسودان، فردوسی نزد سلطان محمود به بی دینی متهم شد. در حقیقت، ایمان فردوسی به شیعه- که سلطان محمود آن را قبول نداشت- هم به این موضوع اضافه شد و از این رو، سلطان به او بی اعتنایی کرد.
برخی از شاعران دربار سلطان محمود نسبت به فردوسی حسادت ورزیده و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود، پست و ناچیز جلوه داده بودند. به هر حال، سلطان محمود، شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت :
«شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم؛ و اندر سپاه من، هزار مرد چون رستم هست».
فردوسی از این بی اعتنایی سلطان محمود برآشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات، غزنین را ترک کرد و مدتی در شهرهای هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت، تا آنکه سرانجام در زادگاه خود «طوس» درگذشت. فردوسی را در شهر «طوس» و در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
در تاریخ آمده است که چند سال بعد، سلطان محمود از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود، پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجویی کنند. اما روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند. از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود که او نیز هدیه سلطان محمود را نپذیرفت.
جنازه فردوسی اجازه دفن در گورستان مسلمانان را نیافت. منابع مختلف، علت دفن نشدن او در گورستان مسلمانان را مخالفت یکی از دانشمندان متعصب طوس (چهار مقاله نظامی عروضی) دانسته‌اند.
شاهنامه نه تنها بزرگترین و پرمایه ترین مجموعه شعر به جا مانده از عهد سامانی و غزنوی است، بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران باستان و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی به شمار می رود.
فردوسی طبع لطیفی داشت، سخنش از طعنه، هجو، دروغ و چاپلوسی به دور بود و تا جایی که می توانست از به کار بردن کلمه های غیر اخلاقی خودداری می کرد. او در وطن دوستی، سری پر شور داشت؛ از این رو، به داستانهای کهن و تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید و از تورانیان و رومیان و اعراب - به دلیل صدماتی که بر ایران وارد آورده بودند - نفرت داشت.
 
ویژگیهای هنری شاهنامه
شاهنامه نگاهبان راستین سنتهای ملی و شناسنامه قوم ایرانی است. شاید بدون وجود این اثر بزرگ، بسیاری از عناصر مثبت فرهنگ آبا و اجدادی ما در طوفان حوادث تاریخی نابود می شد و اثری از آنها به جا نمی ماند.
 
فردوسی با خلق حماسه عظیم خود، دو فرهنگ ایران و اسلام را به بهترین شکل ممکن در هم آمیخت. اهمیت شاهنامه تنها در جنبه ادبی و شاعرانه آن خلاصه نمی شود و پیش از آن که مجموعه ای از داستانهای منظوم باشد، تبار نامه ای است که بیت بیت و حرف به حرف آن، ریشه در اعماق آرزوها و خواسته های جمعی ملتی کهن دارد؛ ملتی که در همه ادوار تاریخی، نیکی و روشنایی را ستوده و با بدی و ظلمت در ستیز بوده است.
شاهنامه از حدود شصت هزار بیت تشکیل شده و دارای سه دوره اساطیری، پهلوانی و تاریخی است. شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستی اند. جنگ کاوه و ضحاک ستمگر، کین خواهی منوچهر از سلم و تور، مرگ سیاوش با دسیسه سودابه و . . . همه حکایت از این نبرد و ستیز دارد.
دیدگاه فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه پشتیبان خوبیها در برابر ستم و تباهی است. ایران که سرزمین آزادگان به شمار می رود، همواره مورد آزار و اذیت همسایگانش قرار می گیرد. زیبایی و شکوه ایران نیز آن را در معرض رنجها و سختیهای گوناگون قرار می دهد و از این رو، پهلوانانش با تمام توان به دفاع از هستی این کشور و ارزشهای ژرف انسانی مردمانش بر می خیزند و در این راه، جان خود را نیز فدا می کنند. برخی از پهلوانان شاهنامه، نمونه متعالی انسانهایی هستند که عمرشان را به تمامی در اختیار همنوعان خود قرار داده اند؛ پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته اند. شخصیتهای دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور، وجودشان آکنده از فتنه گری، بدخویی و تباهی است. آنها ماموران اهریمنند و قصد نابودی و تباهی در کار جهان را دارند.
قهرمانان شاهنامه ستیزی همیشگی با مرگ دارند و این ستیز، نه رویگردانی از مرگ است و نه پناه بردن به کنج پارسایی؛ بلکه پهلوان در رویارویی و درگیری با خطرهای بزرگ، به جنگ مرگ می رود و در حقیقت، زندگی را از آغوش مرگ دور می سازد.
بیشتر داستانهای شاهنامه، فانی بودن دنیا را به یاد خواننده می آورد و او را به بیداری و درس گرفتن از روزگار رهنمون می سازد، با وجود این، آنجا که زمان بیان سخن عاشقانه می رسد، فردوسی به سادگی و با شکوه و زیبایی خاص خود، موضوع را می پروراند.
 
تصویرسازی
تصویرسازی در شعر فردوسی جایگاه ویژه ای دارد. شاعر با تجسم رخدادها و ماجراهای داستان در پیش چشم خواننده، او را همراه با خود به متن حوادث می برد؛ گویی خواننده، داستان را بر پرده سینما به تماشا نشسته است. تصویرسازی و تخیل در اثر فردوسی چنان محکم و متناسب است که حتی بیشتر توصیفهای طبیعی درباره طلوع، غروب، شب، روز و . . . در شعر او حالت و تصویری حماسی دارد و ظرافت و دقت حکیم طوس در چنین نکاتی، موجب هماهنگی جزیی ترین امور در شاهنامه با کلیت داستانها شده است. چند بیت زیر در توصیف آفتاب آمده است:
چو خورشید از چرخ گردنده سر                           
برآورد بر سان زرین سپر
پدید آمد آن خنجر تابناک                             
به کردار یاقوت شد روی خاک
چو زرین سپر برگرفت آفتاب   
سرجنگجویان برآمد ز خواب
و این هم تصویری که شاعر از رسیدن شب دارد:
 چو خورشید تابنده شد ناپدید شب تیره بر چرخ لشگر کشید

موسیقی
موسیقی از عناصر اصلی شعر فردوسی به شمار می رود. انتخاب وزن متقارب[1] که هجاهای بلند آن کمتر از هجاهای کوتاه است، موسیقی حماسی شاهنامه را چند برابر می کند. فردوسی علاوه بر استفاده از وزن عروضی مناسب، با به کارگیری قافیه های محکم و هم حروفیهای پنهان و آشکار، انواع جناس، سجع و دیگر صنایع لفظی، تأثیر موسیقایی شعر خود را تا حد ممکن افزایش می دهد. اغراقهای استادانه، تشبیهات حسی و نمایش لحظه های طبیعت و زندگی، از دیگر ویژگیهای مهم شعر فردوسی است.
برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس

 هوا نیلگون شد، زمین آبنوس

چو برق درخشنده از تیره میغ                             

همی آتش افروخت از گرز و تیغ

هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش

ز بس نیزه و گونه گونه درفش

از آواز دیوان و از تیره گرد   

  ز غریدن کوس و اسب نبرد

شکافیده کوه و زمین بر درید

بدان گونه پیکار کین کس ندید

چکاچاک گرز آمد و تیغ و تیر                               

 ز خون یلان دشت گشت آبگیر

زمین شد به کردار دریای قیر

 همه موجش از خنجر و گرز و تیر

دمان بادپایان چو کشتی بر آب               

 سوی غرق دارند گفتی شتاب


سرچشمه داستانهای شاهنامه
نخستین کتاب نثر فارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه ای منثور بود. این کتاب، چون به دستور «ابومنصور توسی» و با سرمایه او فراهم آمد، به «شاهنامه ابومنصوری» مشهور است و جزء تاریخ گذشته ایران به شمار می رود. اصل این کتاب از میان رفته و تنها مقدمه آن که حدود پانزده صفحه می شود، در برخی از نسخه های خطی شاهنامه موجود است. علاوه بر این، یک شاهنامه منثور دیگر به نام «شاهنامه ابوالموید بلخی» نیز قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف شده است، اما چون به کلی از میان رفته، نمی توان درباره آن اظهار نظر کرد.
پس از این دوره، در قرن چهارم، شاعری به نام «دقیقی» به نظم در آوردن داستانهای ملی ایران را آغاز کرد. دقیقی، زرتشتی بود و در جوانی، اشعاری در مدح برخی از امیران چغانی و سامانی سرود و جوایز گرانبهایی دریافت کرد. وی به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه ابومنصوری را - که به نثر بود- به نظم در آورد. دقیقی بیش از هزار بیت از این شاهنامه را نسروده بود که کشته شد (حدود 367 یا 369 ﻫ.ق) و فردوسی، استاد و همشهری دقیقی، کار ناتمام او را دنبال کرد. از این رو، می توان شاهنامه دقیقی را سرچشمه اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه دانست.
 
بخشهای اصلی شاهنامه
موضوع این شاهکار جاودان، تاریخ ایران قدیم، از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا سرنگونی حکومت ساسانیان به دست اعراب است که به سه دوره اساطیری، پهلوی و تاریخی تقسیم می شود.

دوره اساطیری
این دوره از عهد کیومرث تا ظهور فریدون ادامه دارد. در این عهد، از پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، تهمورث و جمشید سخن به میان می آید. تمدن ایرانی در این زمان به وجود آمد. کشف آتش، جدا کرن آهن از سنگ و رشتن و بافتن و کشاورزی کردن و امثال آن، در این دوره صورت می گیرد. در این عهد، بیشتر جنگها داخلی است و جنگ با دیوان و سرکوب کردن آنها بزرگترین مشکل این عصر بوده است (برخی احتمال داده اند که منظور از دیوان، بومیان فلات ایران بوده اند که همواره با آریاییهای مهاجم، جنگ و ستیز داشته اند).
در پایان این عهد، ضحاک، دشمن پاکی و سمبل بدی به حکومت می نشیند، اما سرانجام، پس از هزار سال، فریدون به یاری کاوه آهنگر و با حمایت مردم، او را از میان می برد و دوره جدید آغاز می شود.

دوره پهلوانی
دوره پهلوانی یا حماسی از پادشاهی فریدون شروع می شود. ایرج، منوچهر، نوذر و گرشاسب، به ترتیب، به تخت پادشاهی می نشینند. جنگ میان ایران و توران آغاز می شود. پادشاهان کیانی مانند کیقباد، کیکاووس، کیخسرو و سپس لهراست و گشتاسب روی کار می آیند. در این عهد، دلاورانی مانند زال، رستم، گودرز، طوس، بیژن، سهراب و امثال آنان ظهور می کنند.
سیاوش پسر کیکاووس، به دست افراسیاب کشته می شود و رستم به خونخواهی او، به توران زمین می رود و انتقام خون سیاوش را از افراسیاب می گیرد. در زمان پادشاهی گشتاسب، زرتشت پیغمبر ایرانیان ظهور می کند و اسفندیار به دست رستم کشته می شود. مدتی پس از کشته شدن اسفندیار، رستم نیز به دست برادر خود «شغاد» از بین می رود و سیستان به دست «بهمن» پسر اسفندیار با خاک یکسان می گردد و با مرگ رستم، دوره پهلوانی به پایان می رسد.

دوره تاریخی
این دوره با ظهور بهمن آغاز می شود و پس از بهمن، همای و سپس داراب و دارا پسر داراب به پادشاهی می رسند. در این زمان، اسکندر مقدونی به ایران حمله می کند و دارا یا همان داریوش سوم را می کشد و به جای او بر تخت می نشیند. پس از اسکندر، دوره پادشاهی اشکانیان در ابیاتی چند بیان می گردد و سپس ساسانیان روی کار می آیند و آنگاه، حمله عرب پیش آمده و با شکست ایرانیان، شاهنامه به پایان می رسد.
از زمان دفن فردوسی، آرامگاه او چندین بار ویران شد. در سال ۱۳۰۲ قمری به دستور «میرزا عبدالوهاب خان شیرازی»، والی خراسان، محل آرامگاه را تعیین کردند و ساختمانی آجری در آنجا ساختند. پس از تخریب تدریجی این ساختمان، انجمن آثار ملی به اصرار رئیس و نایب ‌رئیسش، «محمدعلی فروغی» و «سید حسن تقی‌زاده»، متولی تجدید بنای آرامگاه فردوسی شد و با جمع‌آوری هزینه این کار از مردم (بدون استفاده از بودجه دولتی) که از ۱۳۰۴ هجری شمسی شروع شد، آرامگاهی ساختند که در سال ۱۳۱۳ افتتاح گردید. این آرامگاه به علت نشست، در سال ۱۳۴۳ دوباره تخریب و تا سال ۱۳۴۷ بازسازی شد.


 برگرفته از :

http://daneshnameh.roshd.ir


[1]  فرهنگستان ایران، «همرس» را به جای این واژه پذیرفته است.
 

آیا می دانید زادگاه زنده کننده زبان پارسی چه شرایطی دارد؟!!

با وجود این‌که سال گذشته هزارمین سال پایان سرایش شاهنامه بود، اما در طول سال، آن‌طور که باید به خالق شاهنامه توجه نشد و علاوه بر پابرجا ماندن دکل‌های برق در توس و گازکشی در منطقه، امروز نیز زادگاه فردوسی روزگار خوشی را نمی‌گذراند.روستای تاریخی «پاژ» نقطه‌ای است که به‌عنوان زادگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی، حماسه‌سرای نامدار ایران شناخته می‌شود.
با این وجود، شاید مردم فقط نامش را از رسانه‌ها شنیده باشند و کمتر کسی به قصد دیدن، راهی این روستا شده باشد.این روستای 800 هکتاری در 15 کیلومتری شمال شرقی مشهد و در تقاطع جاده‌ی کلات و کارده قرار دارد و هرچند از جاده‌ی کناری آرامگاه فردوسی نیز می‌توان با طی مسافتی طولانی، به‌شکل غیرمستقیم به این روستا رسید، اما نه در جاده‌ی اصلی و نه در مسیری که از آرامگاه فردوسی آغاز می‌شود، هیچ تابلویی برای راهنمایی گردشگران و علاقه‌مندان دیده نمی‌شود. با این وجود، نکته‌ی مطلوب برای بازدیدکنندگان این است که هر دو مسیر، راه آسفالت دارد و این امر سرعت دسترسی با وسیله‌ی نقلیه را بیشتر می‌کند.تنها تابلویی که می‌توان از روی آن از رسیدن به این روستا اطمینان یافت، تابلویی است که توسط دهیاری روستا در حاشیه‌ی مسیر کلات به مشهد نصب شده است و ورود به روستای «پاژ» را خوش‌آمد می‌گوید. مردم منطقه این روستا را با نام «پاز» می‌شناسند و به علت پرسش‌های گردشگران نام «پاژ» نیز برای‌شان بیگانه نیست. این روستا یک خیابان اصلی به نام «فردوسی» دارد که از جاده‌ی کلات منشعب می‌شود و خیابان‌های فرعی آن نیز براساس همین خیابان اصلی شماره‌گذاری شده‌اند. به گفته‌ی مردم روستا، این خیابان‌ها به‌زودی آسفالت می‌شود تا گذر در روستا نیز راحت‌تر انجام شود.

با گذشتن از حاشیه‌ی جاده‌ی کلات و روستای پاژ، یک ساختمان کهن بر بالای تپه‌ای در روستا خودنمایی می‌کند که همان خانه‌ی منسوب به «فردوسی» است. این خانه در بلندترین قسمت روستا قرار دارد و مردم آن را به نام «خانه‌ی فردوسی» می‌شناسند. با این حال، خانه‌ی پیر فرزانه‌ی توس روزگار خوشی را سپری نمی‌کند.هرچند نیازهای اولیه مانند آب، گاز و ... در روستا تأمین شده است، اما زندگی به شیوه‌ی سنتی جریان در آن دارد و مردم روستا هیچ بهره‌ای از جاذبه‌ی گردشگری این منطقه نمی‌برند.«خانه‌ی فردوسی» بر بلندای تپه‌ی تاریخی پاژ که اسفند 1379 به شماره‌ی 3241 در فهرست آثار ملی ثبت شد، گردشگران را از هر نقطه‌ی روستا به سوی خود جذب می‌کند؛ اما در خود روستا نیز مانند جاده‌های دسترسی به منطقه، تابلویی که گردشگران را به سمت خانه هدایت کند، وجود ندارد. علاوه بر این، راه رسیدن به خانه به‌دلیل قرار داشتن در بلندی، آسان نیست.در اطراف خانه نیز هیچ تابلویی برای راهنمایی گردشگران به سمت «خانه‌ی فردوسی» و رد پایی از سازمان میراث فرهنگی و گردشگری حتا در حد آرم این سازمان دیده نمی‌شود. به این ترتیب، گردشگران مجبورند برای یافتن راه خانه از مردم سؤال کنند. آن‌ها نیز تنها در حد شنیده‌ها و براساس حضور گردشگران اطلاعاتی بسیار مختصر دارند. در حالی که این جاذبه‌ی گردشگری به ارائه‌ی اطلاعات در قالبی بسیار مدون نیاز دارد.

با رسیدن به «خانه‌ی فردوسی» منظره‌ی چشم‌نوازی دیده نمی‌شود. یک چهاردیواری کوچک با تاقچه و تزیینات گچی ساده که قدمت آن به دوران پهلوی می‌رسد، تنها دارایی «خانه‌ی فردوسی» است. این‌جا چیزی که بیش از همه جلب توجه می‌کند، یادگاری‌هایی است که روی دیوارهای گچی نوشته شده است و به زحمت می‌توان در میان انبوه نوشته‌ها، جای خالی یافت.ساختمان خانه نیز روزگار خوشی را سپری نمی‌کند و به مرمت اساسی نیاز دارد. قرار گرفتن خانه بر بالای تپه، جلوه‌ای دیداری برای آن ایجاد کرده است. در حالی که بنا، به جز قدمت کهن آن، ویژگی برجسته‌ای ندارد و تنها نام «فردوسی» است که به آن اهمیتی ویژه بخشیده است. در روستای پاژ که آن را با نام «فردوسی» می‌شناسند، به‌جز در نام خیابان‌ها، هیچ اثری از زنده‌کننده‌ی زبان پارسی دیده نمی‌شود.هرچند مرمت و رسیدگی به وضعیت زادگاه فردوسی و اطراف آن در برنامه‌ی سازمان میراث فرهنگی قرار دارد، اما به گفته‌ی یکی از مردم روستا، این برنامه چند سال است که در حد حرف باقی مانده و اقدامی عملی در این راستا انجام نشده است.به گفته‌ی مردم منطقه، این روستا به‌شکل غیربرنامه‌ریزی‌شده، بازدیدکنندگانی را بویژه در ایامی مانند نوروز از نقاط مختلف و حتا سایر کشورها دارد؛ اما دیدن این وضعیت در زادگاه یکی از بزرگ‌ترین مشاهیر ایران جلوه‌ی خوشی ندارد. بنابراین لزوم سرعت بخشیدن به برنامه‌هایی که برای افزایش ظرفیت گردشگری این روستا در نظر گرفته شده است، اهمیتی دوچندان دارد.

منبع : ایسنا

 

بزرگداشت فردوسی بزرگ





هم‌زمان با روز بزرگداشت «فردوسی»، آرامگاه حکیم توس، گلباران می‌شود

حکیم فردوسی توسی


هر کس نگوید"خلیج فارس" "گٌجستک" است


  دکتر ناصر تکمیل همایون در گفت و گو با امرداد:
هر کس نگوید «خلیج فارس»، «گُجَستَک» است
واژه‌ی خلیج‌فارس در دستخطی منتشرنشده از «جمال‌ عبدالناصر»
خبرنگار امرداد - میترا دهموبد :
 
امروز دهم اردیبهشت ماه، روز بزرگداشت «خلیج فارس» است، آبی آرام و گاه توفنده‌ای که هزاره‌هاست، لالاگوی سرزمینمان است، لالاگوی ایرانمان و مردمانش.
دهم اردیبهشت، روزی است که پس از سال ها نبرد، استعمار پرتغال از این پهنه ی خاکی- آبی، ورچیده شد، هرچند این خاک و آب، نفسی تازه نکرده بود که استعمار انگلیس، بر سرش سایه انداخت. این سایه هنوز هم، دسیسه ها می کند و فریب ها دارد. از همین روی است که هر روز، آگاه تر از دیروز، ارج و ارزش این پهنه را بدانیم.
این روزها باید بدانیم. از خلیج فارس و از پیشینه‌اش، از نامش و از داستان‌های رخ‌داده در کنارش، از مردمانش و از ساکنانش، باید بدانیم. باید از آن چه روی داد تا فتنه‌انگیزان، این دریای ایرانی را، با نامی دروغین و ساختگی، نامیدند، بدانیم وگرنه فراموشمان می‌شود، خروش توفان را.
ای خشم به جان تاخته، توفان شرر شو
 ای بغض گل انداخته فریاد خطر شو
 ای روی برافروخته، خود پرچم ره باش
 ای مشت برافراخته، افراخته‌تر شو. «فریدون مشیری»
خلیج فارس و جزایر سه گانه‌ی تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسا که این روزها بیگانگان، خیال بیهوده‌ی داشتنش را دارند و به آن خوشند، موضوعی است که امروز به آن پرداخته ایم. قرار است بدانیم و آگاه باشیم چراکه تنها با این آگاهی است که می توانیم برنده ی بازی باشیم که استعمار، آغاز کرده است. این بازی هرچند آغازگرش، دیگران بوده اند اما باید برنده اش ما باشیم، ماییم که مالکان این آب و خاکیم از آغاز تا کنون.
 برای این دانستن و آگاهی با دکتر ناصر تکمیل همایون به گفت و گو نشستیم. دکتر «ناصر تکمیل همایون»، استاد جامعه‌شناسی و تاریخ ایران در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، است، او مدیریت بخش تاریخ و فرهنگ در دفتر پژوهش‌های فرهنگی را نیز بر دوش دارد.
 
دکتر تکمیل همایون که کتابی با نام «خلیج فارس» دارد و در آن به نام و نشان تاریخی خلیج فارس، ورود استعمار به خلیج فارس، کشورسازی های استعماری، مساله ی بحرین و تشکیل امارت های عربی، ادعای واهی درباره ی جزایر سه گانه و... پرداخته، گفت: «آن‌هایی که خلیج فارس را به دروغ "خلیج العربی" می‌نامند، "گجستگ"(پلید، ملعون)، هستند، اما آن‌هایی که "خیلی گجستک" هستند، می‌گویند؛ "خلیج". این‌ها هم می‌خواهند ایران را برای خود داشته باشند و هم اعراب و طلای سیاهشان را. در این میان کسانی هستند که "خیلی خیلی گجستک" هستند؛ آن‌هایی که می‌گویند؛ "خلیج فارس-عرب". در این دسته، شماری دیگر هم هستند، آن‌هایی که با یک خط، این پهنه‌ی آبی را 2 بخش کرده‌اند و بخش بالایی را خلیج فارس و بخش پایینی را خلیج عربی، می‌نامند.»
اما داستان خلیج ساختگی عرب، از کجا آغاز شد؟ دکتر ناصر تکمیل همایون، بی‌مقدمه گفت:
«چارلز بلگریو» گجستک، نخستین کسی است که نام خلیج عربی را بر خلیج فارس می‌گذارد. او 31 سال نماینده‌ی کشور انگلیس در خلیج فارس است، با زیر و بم عرب‌ها و منطقه آشنا است و خوب می‌داند که گستره‌ی خلیج فارس، گنجینه‌ای است که نباید به سادگی از دستش داد، اینجا با همه‌ی اندوخته‌هایش باید مال انگلیس‌ها باشد. بلگریو در مدت اقامتش، کارهایی انجام داد و شرایطی را پدید آورد تا پس از رفتن انگلستان از خلیج فارس، مشکلات برآمده از استعمار همچنان برجای بماند.
به گفته‌ی دکتر تکمیل همایون، این سیاست انگلیس‌ها بوده از دیرباز. آن‌ها نه برای گردش به این سرزمین آمده بودند، نه برای تبلیغ دین و نه حتا تنها برای بازرگانی و داد و ستد. آن‌ها دقیقا آمده بودند برای تصاحب خاک و آب زرخیز منطقه. او به نوشته‌های تاریخی و اسناد تاریخی اشاره کرد و به  زبان‌های گوناگون؛ انگلیسی، فرانسوی، عربی، روسی و ... واژه‌ی خلیج فارس را تلفظ کرد، خلیج فارسی که در همه‌ی مستندات و نقشه‌ها به همه‌ی زبان‌ها، در همه‌ی پیمان‌‌نامه‌های استعماری و غیراستعماری به معنای خلیج فارس است اما این روزها گرفتار بازی‌های سیاسی شده است.

استاد در پاسخ به این که  چگونه و از چه زمانی، خلیج فارس، به نام دروغین و ساختگی خلیج عربی، خوانده شد، گفت:
استعمار انگلیس سال‌ها در این گستره حضور فیزیکی داشت اما زمانی رسید که هم هزینه‌ی این حضور فیزیکی و نظامی برایش گران شده بود و هم واکنش‌های بیگانه‌ستیز مردم در برابر اشغالگران، فزونی یافته بود، بنابراین بر آن شد تا نیروهایش را از این گستره، خارج کند اما نمی‌توانست از سود و بهره‌ای که از این گستره به جیبش می‌رفت، چشم‌پوشی کند. از همین روی؛ «تفرقه انداخت و حکومت کرد». همبستگی و یکپارچگی مردمان و حکومت‌های این گستره، پایان کار بود بنابراین انگلیس همواره برای ایجاد اختلاف میان ساکنان عرب زبان(برالعرب) با ساکنان شمالی دریای فارس(برالعجم)، کوشش کرده است و از هر دستمایه ای همچون مذهب(شیعه و سنی)، نژادی(عرب و عجم)، زبانی(عربی و فارسی)، بهره برداری کرده است. هم زمان برای ایجاد هرچه بیشتر این تفرقه وارون(:برخلاف) همه ی گواهی های تاریخی، انگلیس ها حتا در نام خلیج فارس، تقلب کردند. و عرب‌ها که از استعمار، عقده‌های فراوان داشتند و به حکومت سلطنتی ایران نیز، ظاهرا از برای همسازی شاه با اسراییل، دلبستگی نداشتند به این دلخوش کردند که خلیج فارس را خلیج عربی، بگویند و بنویسند و این داستان همچنان متعصبانه از سوی عرب ها ادامه دارد.
انگلیس باید می‌رفت بنابراین چارلز بلگریو که آن روزها برای خود جایی در میان عرب‌ها باز کرده بود، در کتابی به نام «ساحل دزدان دریایی» که به سال 1966 میلادی چاپ شد، بی‌هیچ سند و مدرکی، نوشت: «خلیج فارس که اعراب آن را خلیج عربی می‌نامند.» بلگریو در حالی در این کتاب چنین نوشته بود که در کتاب پیشینش، با نام «به بحرین خوش آمدید» از این جعل تاریخی خبری نبود.
خلیج فارس، همان دریایی است که در اوستا از آن با نام دریای «پویی‌تیک» یا «پویی‌دیک» یاد شده است، همان دریایی که در سنگ‌نوشته‌ی هزاران‌ساله‌ی آشوری، «نامرتو» نامیده شده به معنای «رود تلخ». خلیج فارس همان دریایی است که داریوش بزرگ پس از پایان کانالی که به فرمان او در مصر کنده شده بود، دستور داد بر سنگی، چنین بنگارند؛ داریوش‌شاه گوید: من پارسی هستم. از پارس، مصر را گرفتم. فرمان کندن این ترعه را دادم، از رودخانه‌ای به نام نیل که در مصر جاری است تا «دریایی که از پارس می‌رود»: «درایه تیه هچا پارسا آیی تی».
 
 

گفت و گویمان به «جمال عبدالناصر»، رسید، رییس‌جمهوری مصر که می‌گویند از زمان آغاز این بازی، متعصبانه خلیج فارس را خلیج عربی، می‌خواند. او را از نخستین عرب‌هایی می‌دانند که فتنه‌ی انگلیسی‌ها به ظاهر به مذاقش خوش آمده است. دکتر تکمیل همایون، لبخندی زد و گفت: «من از عبدالناصر دستخطی دارم که در آن، خلیج فارس، همان خلیج فارس است. افزون‌بر آن، او در یکی از سخنرانی‌های پرشور و تاریخی‌اش که چند دهه‌ی پیش درباره‌ی  همبستگی عرب‌ها، ایراد کرد، گفت: همه‌ی عرب‌ها باید متحد شوند از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس(من بحر الاطلسی حتی خلیج الفارسی). این اتحاد عربی ها از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس، تا سال‌ها زبانزد عام و خاص شده بود. حتا سرایندگان و خوانندگان، این اصطلاح را ترانه ها و شعرهایشان می گنجاندند.
دستخط جمال عبدالناصر با واژه ی خلیج فارس

دکتر همایون گفت: هم سن و سال های من،«اُم‌کلثوم»، خواننده‌ی بنام مصری، را می شناسند. او کسی بود که مردم برای کنسرت هایش، دست و پا می شکستند.  اتحاد از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس، آن اندازه همه گیر شده بود که «اُم‌کلثوم» هم آن را در ترانه‌اش جای‌ داده بود و می‌خواند.
آن روزها از خلیج دروغین عربی خبری نبود چون انگلیسی‌ها هنوز در اندیشه‌ی ترک خلیج فارس نبودند اما با پیش آمدن داستان رفتن آن‌ها، این نام ساختگی هم شکل گرفت.


از استاد تکمیل همایون پرسیدم که؛ اکنون که عرب‌ها خلیج فارس را به دروغ می‌خواهند، خلیج عربی بخوانند پس تکلیف دریای سرخ(احمر) که در مستندات و نوشته‌های کلاسیک با نام خلیج عربی، ثبت شده، چه می‌شود؟ و او در پاسخ به پرسشم، گفت:
  از زمانی که خلیج فارس را به ناراست، خلیج عربی کرده‌اند، سخنی از خلیجی که تا پیش از این، منسوب به آن‌ها بود، نیست و آن را دریای احمر می‌‌خوانند، البته این نام، پیشینه‌ی تاریخی هم دارد. اما آن‌چه در نقشه‌های تاریخی، نامش خلیج عربی بوده، همین دریای احمر است. اصلا خلیج فارس،‌ که تا پیش از چیرگی استعمار،‌ یک دریای داخلی بود و درون خاک ایران قرار داشت،‌ چگونه می‌تواند دریای عرب‌ها باشد.
 
 

متن مصوبه سازمان ملل متحد در کاربرد عنوان خلیج فارس در نوشتارهاو نشست ها

از دکتر تکمیل همایون پرسیدم که چرا نام این دریای پهناور در بخش جنوبی ایران،‌ دریای فارس یا خلیج فارس، نام گرفته و او گفت: در این باره دو گونه روایت هست. نخست آن‌که مردمان قوم پارس که یکی از اقوام بزرگ ساکن ایران بودند، تا کرانه‌های این دریا گستردگی داشته‌اند، بنابراین نام خود را به این دریا داده‌اند. دوم آن‌که فرمانروایان ایران در زمان هخامنشیان و پس از آن در زمان ساسانیان چون از ناحیه‌ی پارس برخاسته‌بودند،‌ مردمان دیگر سرزمین‌ها، این دریای آبی را به نام فرمانروایانش، دریای پارس، نامیدند. و اصولا در فرهنگ و تمدن کهن ملت های جهان، نام ایران همواره پارس، فارس، پرشیا، پرس و پاراس بوده است.
ممکن نیست از خلیج فارس سخن به میان آید اما از بحرین که بخشی از خاک ایران بود و به فریب انگلستان و سستی سردمداران زمان، از دست رفت، چیزی گفته نشود. از ادعای واهی عرب‌ها بر دریای فارس، گفته شود اما از ادعای دروغینشان درباره‌ی جزیره‌های تنب کوچک، تنب بزرگ و ابوموسا، سخنی به میان نیاید. به ویژه که این روزها، همه‌ی ایرانی‌ها، خونشان از گستاخی حاشیه‌نشین‌های خلیج فارس، به جوش آمده است. دکتر تکمیل همایون که گویی مبارزات زنده یاد دکتر محمد مصدق، در یادش زنده شده بود، گفت: بحرین و جزایر سه گانه، نه به ادعا که بر پایه‌ی مستندات تاریخی هم در روزگار باستان و هم پس از ورود اسلام به ایران، از آنِ کشور ایران بوده است. همواره پرچم ایران در این سه جزیره، برفراز بوده است حتا پس از این که در سال 1891 میلادی به اشغال انگلیس درآمد، به اعتراض حاجی محمد مهدی ملک التجار بوشهری، حاکم بندر لنگه، باز هم پرچم ایران در آنجا، برفراز بود. با همه‌ی این‌ها، فتنه‌ی انگلیس به جای خود بود، انگلیس‌ها که می‌خواستند شیوخ شارجه را از خود خوشنود نگاه دارند، گهگاه مالکیت این جزیره‌ها را به شیخ دست‌نشانده‌ی خود در شارجه، یادآوری می‌کردند. از همان زمان، این‌ها دچار وهم مالکیت هستند.




دکتر مصدق از نام آشناهایی است که نیازی به معرفی ندارد. دکتر همایون گفت:
در زمان مبارزات دکتر مصدق برای ملی کردن نفت، خاطرم هست که دکتر می گفت: اول نفت، بعد بحرین. آن روزها هنوز بحرین بخشی از ایران بود اما فریب های انگلیس، جوی ناآرام پدید آورده بود. آن زمان شیوخ عرب، ادعای مالکیت جزایر سه گانه را نیز داشتند. در دوره ای که دکتر مصدق در مسند وزارت امور خارجه ایرن بود، از حق حاکمیت ایران بر جزایر ایرانی دفاع کرد. او در دوره ی نخست وزیری اش هیاتی را با یک رزمناو ایرانی به منطقه گسیل کرد(1332 خورشیدی)، هرچند که این کار مصدق، انگلیسی ها را خوش نیامد.
دکتر تکمیل همایون به استناد پژوهش‌هایی که پژوهشگران درباره‌ی خلیج‌فارس داشته‌اند،‌ درباره‌ی نام جزایر سه‌گانه گفت: «عرب‌ها برای این‌که بگویند این جزایر مال ماست، حتا در نام این جزایر، ‌دستکاری کرده‌اند،‌ تنب را طنب می‌نویسند و ابوموسا را واژه‌ای عربی می‌دانند. این درحالی است که تنب، دگرگون‌شده‌ی «تمب» است که هنوز هم محلی‌ها،‌ به همین‌ شکل تلفظ می‌کنند. تمب یک واژه‌ی ایرانی به معنای تپه یا تل است. ایرانی‌ها این دو جزیره یا دو خشکی که به گونه‌ی تپه یا تل در میان آب، نمایان بودند را تمب، نامیده بودند. جزیره‌‌ای نیز که این روزها به ابوموسا،‌ می‌شناسیم برپایه‌ی مستندات حتا در واپسین نامه‌نگاری‌های زمان قاجار،‌ به گونه‌ی «بوموسو» آمده است. بوم همان بوم یا سرزمین است و سو یا سوز، به معنی سبز. هر سه جزیره که عرب‌ها، ‌ادعایش را دارند حتا نامشان هم ایرانی است،‌ هرچند که در درازای هزاره‌ها،‌ مردمانش ایرانی و عرب بوده و با آرامش در کنار هم زیسته‌اند.
استاد، آه نکشید اما نگاهش پر از افسوس بود. او گفت: ما کار فرهنگی نکرده‌ایم. من پیش از این نیز پیشنهادها دادم، از آن‌جمله این‌ که دانشگاهی بین‌المللی در سرتاسر خلیج‌فارس بسازیم با نام خلیج‌فارس و دانشجو از همه‌ی جهان بپذیریم. گفتم که هر دانشکده‌اش را در یکی از جزیره‌ها یا بندرهایمان می‌توانیم، دایر کنیم. خانه‌های دانشجویی داشته‌باشیم و اجازه دهیم حتا پدر و مادرها هم چندگاهی از جای‌جای جهان،‌ میهمان ایران باشند. ما هنوز به خَم نخست کار فرهنگی هم نرسیده‌ایم. باید سیاست تفاهم جهانی داشته باشیم و آن تفاهم فرهنگی را که داشتیم و مایه‌ی هم‌زیستی ما در هزاره‌ها با مردمان منطقه بود، باید زنده کنیم. باید حرکت‌هایی انجام دهیم که مردمان خلیج‌فارس بی‌هیچ ترس و هراسی، کشور ایران را پشتیبان خود بدانند و باور داشته باشند که اگر بیگانه‌ای بر آن‌ها بتازد، ایران از آن‌ها پشتیبانی می‌کند.
 استاد ناصر تکمیل همایون،‌ بی‌آن‌که از پرگویی‌های من، خمی به ابرو آوَرَد، دمِ پایانی گفت‌و‌گو، پشتی راست کرد، سینه‌ای جلو داد و گفت:‌ همه‌ی این‌ها بازی سیاسی است، یک ادعای واهی است. این روزها آن‌هایی که اهل دانش و پژوهشند حتا آن‌هایی که عرب هستند، به ویژه‌ حقوق‌دانان کشورهای عربی، نام خلیج عربی را باور ندارند، یعنی یک امر سیاسی را به امر تاریخی و علمی، تحمیل نمی‌کنند. اما این به آن معنی نیست که ما بنشینیم و دست روی دست بگذاریم و چشم به آینده‌ای بدوزیم که برایش کاری نکرده‌ایم.
مسپار وطن را به قضا و قدر ای دوست
 خود بر سر این، تن به قضاداده، قَدَر شو
 فریاد به فریاد بیفزای که وقت است
 در یک نفس تازه اثرهاست، اثر شو.
«فریدون مشیری»
برداشت موضوعی از هفته نامه امرداد